مهتای بی همتای ما

روز به دنیا آمدن نفسم

شنبه ۲۶ مرداد برای چکاپ پیش خانم دکتر رفتم که من و بابا مهدی رو تو شوک گذاشت و گفت که فردا (27مرداد)۶ صبح باید اماده باشین برای بدنیا آوردن دخترتون. ما هم سریع برگشتیم خونه کارهامون رو کردیم ،مامان جون مریم هم اومد و ساعت ۱۱ شب به همراه پسر عمه و دختر عموی مامان الهه و ماهان کوچولو  رفتم بیمارستان فرمانیه و بستری شدم برای مراقبت قبل از زایمان.از ساعت ۱۲ شب که تو اونجا بودم تا ۶ صبح که من رو ببرند اتاق عمل برای من به اندازه ۶ سال گذشت اصلا خوابم نمیبرد وهمش منتظر دیدن  روی ماه شما بودم.بالاخره ساعت ۶ صبح شد و من با اشک ذوق  راهی اتاق عمل شدم و ساعت ۶:۲۰ شما بدنیا آمدی . من بیهوش بودم ووقتی بهوش اومدم اولین چیز این بود که ببین...
23 آذر 1393

وسایل زیبای سیسمونی

شیرین ترین روزهای این 9 ماه روزهایی بود که با بابا جون مهدی برای خرید وسایل اتاق خوشگل شما میرفتیم .البته هم به دلیل شرایط خاص مامان الهه و هم رفتن به سر کار خیلی فرصت رفتن به مراکز خرید رو نداشتیم ولی همون چند روز هم با کلی ذوق میرفتیم.برای سرویس چوبی رفتیم یافت اباد و از اونجا که خدا من و دوست داره به دومین مغازه از سرویس خوشمان امد و سفارش دادیم .بعد از اونجا رفتیم و پرده اتاق رو سفارش دادیم و رفتیم موکت هم برای اتاق خریدیم .تو مدتی که این لوازم اماده بشن نقاشی اتاق شما رو انجام دادیم و اتاق خوشگل شما رو صورتی کردیم.یک روز هم برای خرید کالاسکه و لوازم دیگه رفتیم و خردیمون رو کردیم و با بابا جون علی و مامان جون مریم رفتیم شام بیرون ...
21 آذر 1393

خاطرات ۹ ماه شیرین بارداری

سلام دختر گلم.الان که این وبلاگ رو درست میکنم دوست دارم که یه مرور کلی رو ۹ ماه از شیرینترین ماههای زندگیمون رو برای شما داشته باشم تا از اتفاقها و زحماتی که به همه تو این مدت دادم به خصوص به بابا جون مهدی با خبر باشی .دی ماه ۹۱ بود که من سر کار بودم و رفتم بیمارستان کسری برای ازمایش چون دقیقا سر کوچه شرکتمون بود.کلی ذوق داشتم وبیصبرانه من و بابایی منتظر گرفتن جواب بودیم تا عصری برام یکسال گذشت و خدا رو شکر جواب ازماش مثبت بود.باکلی  خوشحالی اول به بابا مهدی گفتم و دومین نفر همکار صمیمیم خاله مهسا بخشیانی بود که میدونست.در اولین فرصت از دکتر نادر حشمتی وقت گرفتم تا بریم و صدای قلب کوچولوی شما رو بشنویم.خلاصه اون روز رسید وا...
19 آذر 1393
1